جدول جو
جدول جو

معنی طعن زدن - جستجوی لغت در جدول جو

طعن زدن(خوَشْ / خُشْ مَ گُ تَ)
سرزنش کردن. نکوهش کردن:
زده کنگرش طعنها بر فلک
رسیده سر تیغ او بر ملک.
فردوسی.
در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد... بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
اگر طعنی زند بر وی خسیسی
بجزوحشت مباد او را انیسی.
نظامی.
رجوع به طعنه زدن شود
لغت نامه دهخدا
طعن زدن
نکوهش کردن
تصویری از طعن زدن
تصویر طعن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
طعن زدن((~. زَ دَ))
سرزنش کردن، به سخن کنایه کسی را رنجاندن
تصویری از طعن زدن
تصویر طعن زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طنز زدن
تصویر طنز زدن
طعنه زدن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعنه زدن
تصویر طعنه زدن
سرزنش کردن، ملامت کردن، گوشه و کنایه زدن، برای مثال همه حمال عیب خویشتنیم / طعنه بر عیب دیگرآنچه زنیم (سعدی - لغت نامه - طعنه زدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعن کردن
تصویر طعن کردن
سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعنه زن
تصویر طعنه زن
طعنه زننده،، ملامت کننده، سرزنش کننده، برای مثال به جان آید از دست طعنه زنان / که خود را بیاراست همچون زنان (سعدی۱ - ۱۶۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ زَ دَ)
عیبجوئی کردن، مجازاً، توبیخ و سرزنش کردن. بد گفتن. خرده گرفتن:
به دل کین همی داشت (گرزم) ز اسفندیار
ندانم چه شان بود ز آغاز کار
هر آنجا که آواز او آمدی
از او زشت گفتی و طعنه زدی.
دقیقی (از شاهنامه).
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی.
کسائی.
چه زنی طعنه که با هیزان هیزند همه
که توئی هیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
خطیری.
به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم.
اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
چند زنی طعنۀ باطل که تو
مرتبت یاران را منکری.
ناصرخسرو.
طعنه چه زنی مر مرا بدان کم
از خانه براندند اهل عصیان.
ناصرخسرو.
ز رغم آنکه به خاقانی تو طعنه زنند
غم تو شادی من شد که شادمان بادی.
خاقانی.
ای طعنه زده به دیگرانم
در کاهش جان من فزوده.
خاقانی.
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است
کاندر قصیده هاش زند طعنه های چست.
خاقانی.
از دست عشق چون به سفالی شراب خورد
طعنه نخست در گهر جام جم زند.
خاقانی.
مرا طعنه مزن در عشق فرهاد
به نیکی کن غریب مرده را یاد.
نظامی.
چه طعنه زنی مرا که من نیز
در سوختنم به بی قراری.
عطار.
که صواب این است و راه این است و بس
کی زند طعنه مرا جز هیچکس.
مولوی.
آنکه میلرزد ز بیم رد او
آنکه طعنه میزند بر جد او.
مولوی.
طعنه بر عیب دیگران مزنید.
(گلستان).
همه حمال عیب خویشتنیم
طعنه بر عیب دیگران چه زنیم.
سعدی.
یاسمین روئی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر میزند.
سعدی.
چون صدف پروردم اندر سینه درّ معرفت
تا به جوهر طعنه بر درهای دریائی زدم.
سعدی.
طعنه برحیرت سعدی نه به انصاف زدی
کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند.
سعدی.
به طعنه ای زده باد آنکه بر تو خواهد بد
که بار دیگرش از سینه برنیاید وای.
سعدی.
کجائی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب.
سعدی.
ترا آسمان خطبه مسجد نوشت
مزن طعنه بر دیگری در کنشت.
سعدی.
یکی طعنه میزد که درویش بین
زهی پارسایان پاکیزه دین.
سعدی (بوستان).
طعنه بر من مزن به صورت زشت
ای تهی از فضیلت انصاف
تن بود چون غلاف و جان شمشیر
کار شمشیر میکند نه غلاف.
جامی (بهارستان).
سزد گر طعنه حیوانی زند بر زاهدان طالب
که باز از دست ساقی جرعه ای نوشید و آدم شد.
طالب آملی (از آنندراج).
- امثال:
گذشت آنکه عرب طعنه بر عجم میزد
لغت نامه دهخدا
پارسی است تبگ زدن هماغوشی زنان و همسایی تبگ های خویش مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر سحق مساحقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنز زدن
تصویر طنز زدن
طنز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طپق زدن
تصویر طپق زدن
نادرست نویسی تیغ زدن کند زبانی تپق زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاق زدن
تصویر طاق زدن
تاک زدن آسمانه زدن گنبد زدن طاق ساختن سقف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل زدن
تصویر نعل زدن
کوبیدن نعل به سم ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن کردن
تصویر طعن کردن
عیب کردن سرزنش کردن ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زان زدن
تصویر زان زدن
نشستن روی زانو، خم شدن پیش کسی برای تعظیم او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعنه زدن
تصویر طعنه زدن
سرزنش کردن ملامت کردن، کنایه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبل زدن
تصویر طبل زدن
تبیره زدن طبل نواختن طبل فرو کوفتن، دعوی کردن بالیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبق زدن
تصویر طبق زدن
((طَ بَ. زَ دَ))
مالیدن دو زن شرم خود را به یکدیگر، سحق، مساحقه
فرهنگ فارسی معین
ملامت کردن، سرزنش کردن، کنایه زدن، زخم زبان زدن، نیش وکنایه زدن، شماتت کردن
متضاد: تحسین کردن، ستایش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چمن زدن
تصویر چمن زدن
Mow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عطر زدن
تصویر عطر زدن
Incense, Perfume
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
Sketch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
малювати ескіз
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عطر زدن
تصویر عطر زدن
palić kadzidło, perfumować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
szkicować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عطر زدن
تصویر عطر زدن
палити ладан , парфумувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چمن زدن
تصویر چمن زدن
kosić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عطر زدن
تصویر عطر زدن
окуривать , душить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چمن زدن
تصویر چمن زدن
косити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عطر زدن
تصویر عطر زدن
räuchern, parfümieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
skizzieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چمن زدن
تصویر چمن زدن
mähen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طرح زدن
تصویر طرح زدن
эскизировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چمن زدن
تصویر چمن زدن
косить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چمن زدن
تصویر چمن زدن
割草
دیکشنری فارسی به چینی